ننه نصیحت کن ...!

به نام خالقم

مدت زیادیه که می خوام اینو بنویسم:

زندگی من توی مدت ده سال شکل خاصی به خودش گرفت بطوری که خیلی زود معنی خیلی چیزا رو فهمیدم مثل آزادی افکار و بیان و آزادی توی هرچیزی که فکرشو بکنید کلآ من همیشه از هفت دولت آزاد بودم این خیلی خوش آینده البته آدم هرچیزیو که بدست میاره یه چیزایی ازش گرفته میشه و من با آین آزادی دیگه مرکز توجه نبودم و این برای آدمی مثل من که احساسات و عواطفش براش خیلی مهمه قابل تحمل نبود به هر حال من با این موضوع کنار اومدم اینم یکی از توانایی های وجود یک انسانه که انعطاف پذیره ومی تونه با هر شرایطی خودشو وفق بده توی این دوره زندگی ده ساله بار ها توی هر مساله ای که فکر کنید به خطا رفتم و خوردم به یه در گنده که یه قفل گنده زده بودن بهش همیشه این موقع ها زانوهام سست میشد و نمی دونستم با این گندی که بالا اومده چی کار کنم به ناچار از بزرگتر ها کمک می گرفتم که بعد از کلی بد وبیراه و سرزنش شنیدن چند کلمه تحویلم دادن و مثلآ درس می گرفتم . مهم ترین درسی که طی این مشورت ها با بزرگت ها خصوصآ مادرم و اگه مجبور می شدم با پدرم صحبت کنم از این دو انسان با تجربه گرفتم این بود که یه روزی اگه بچه خودم خطا کرد عوض بد و بی راه گفتن دستشو بگیرم و باهاش صحبت کنم و راه درستونشونش بدم و بهش بفهمونم که من دشمنش نیستم و چیزی که می گم به نفعشه و این احساسو درش ایجاد کنم که همیشه بگه مامان هست که بتونم باهاش مشورت کنم همیشه آغوش مامان امن ترین جا برای اعتراف کارامه نه این رفتاری که بیشتر بزرگ تر ها از جمله پدر و مادر خودم انجام میدن در حقیقت خیلی ها مثل من فکر نمی کنن که پدر و مادر از سر دشمنی اینطوری حرف نمی زنن بلکه این نوع برخورد به این خاطر هست که اونا نگران فرزندان خودشون هستن من اصولآ لج نمی کنم و در هر صورت از این دو انسان به سبب با تجربگی و پختگی عجیبی که دارن کمک می گیرم درسته کم لطفی می کنن و اصولآ وقت نمیزارن اما همین هم که چند کلامی میگن و سعی می کنن کمک کنن خودش خیلی با ارزشه شدم ننه نصیحت کن! اما بزارین به حساب نصیحت یا هر چیزی که می خواین اسمشو بزارین اما بدونید آدما توی هر رده سنی که باشن به خاطر موقعیتی که خانوادشون توی اجتماع ما داره هر کدوم حرفی برای گفتن دارن هر کسی به اندازه ی سال هایی که زندگی کرده تجربه داره زندگی کردن با زنده بودن فرق داره یه باکتری زندست و برای بقای خودش ممکنه روی یه تیکه نون تقسیم شه و آخرش بمیره اما انسان زندست و زندگی میکنه یعنی چی؟ زنده بودن یعنی همون کاری که اکثر آدما دارن انجام میدن یعنی صبح بیدار میشن صبحانه میخورن میرن بیرون کاراشونو انجام میدن ظهر میان نهار می خورن یه چرت میزنن بعد از ظهر می رن کاراشونو انجام میدن شب بر میگردن شام میخورن می خوابن ! اما زندگی کردن یعنی لذت بردن از چیزای خوبی که خالق خلق کرده و یکی از اهدافش این بوده که آی موجودات عقل و شعور دار ببینید و فکر کنید که اینا رو چه کسی خلق کرده و چرا.

به خودت نگاه کردی تا حالا؟ تاحالا از وجود خودت لذت بردی؟ از اینی که هستی؟من شخصآ وقتی خودمو توی آینه میبینم لبخند میزنم اشتباه نکنید من نه دختر شاه پریونم و نه خود شیفته ام! بلکه اینیو که هستم دوست دارم هیچ وقت آرزو نکردم شبیه یکی دیگه باشم گاهی صورتم جوش میزنه هر کدوم اندازه ی گلابی اما هیچ وقت به خاطر جوش های صورتم خودمو توی خونه مخفی نکردم سپاس از خالقی که سالم و قوی منو خلق کرد . من یه چیزایی توی ذهنمه که اینجا میگم:

هر چیز بدی خوبش هم هست حالا این یعنی چی؟

هرچی بیشتر فکر کنی که بد بختی زشتی بد شانسی  چند برابر این افکار بد بخت و زشت و بدشانسی ! در مقابل اگه صبحتو با لبخند شروع کنی و واسه ی همه ی چیزایی که داری شکر گذار باشی و برای بدست اوردن چیزایی که نداری تلاش کنی چند برابر همه اینا شاد و سر حال و موفق خواهی بود .

آدم بهتره هدف داشته باشه برای صبح تا شبش برنامه داشته باشه تیک بزنه و بره جلو بهتره آدما در مورد هدف های بزرگشون دچار دردسر بشن تا اهداف پوچ و ناچیز .ببین وقتی یه هدفی داری برای بدست آوردنش میگی من بدستش میارم مگه نه؟ بهتره بگی من باید اون هدفو تیک بزنم اگه همیشه یه باید اول کاراییو که تو ذهنتون دارین برنامشو میریزین بزارین موفق میشین . من یه مثال خیلی ساده میزنم من 5 سال پیش میخواستم برم تهران دوستامو ببینم اما پدر و مادرم نمیخواستن که من پامو توی این شهر بزارم من کسی هستم که حتی یه شب حق موندن خونه ی دوست چند سالمو نداشتم و فقط اجازه داشتم خونه خالم بمونم اونم با هماهنگی قبلی اما 29 بهمن 87 تا 22 اسفند 87 من تنها تهران به مدت 21 یک روز برای خودم این ور و اونور بودم و هر جا که خواستم رفتم پدر و مادرم شیراز بودن فقط مامانم منوبرد تهران و برگشت که من آخرش تنها برگشتم شیراز این یه چیز پیش پا افتادست واسه ی خیلی از افرادی که توی جامه زندگی می کنن ولی واسه من یه هدف بود من تنها مسافرت کردم با 19 سال سن و جنسیت دختر ! پسر های فامیل هم سن و سال من حتی بزرگتر از من تعجب کردن اگه اونا نتونستن این کارو بکنن چون خودشونو باور نداشتن پدر منو کسانی که میشناسن می دونن حرف حرف خودشه و همه ی فامیل ازش میترسن اما من خودم واسه خودم تصمیم می گیرم البته نا گفته نماند که مشورت کردن با پدر و مادرمو هیچ وقت فراموش نمی کنم این یه اصله که باید رعایت شه نتیجه : توی تصمیماتتون قاطع باشید خودتونو باور کنید مشورت یادتون نره.

آدما می تونن بخندند – گریه کنند و احساساتشونو در غالب کلمات بروز بدن هیچ وقت از بیان احساساتتون شرمگین نشید و نگید که ما احساسمونو به زبون نمیاریم و بروز نمیدیم چون از عظمت وجودمون کم می شه ! یادتون باشه فقط انسان قادر به انجام چنین کار هایی هست حیوانات نمی تونن چنین کار هایو انجام بدن پس انسان باشید و مثل انسان ها رفتار کنید . چشماتونو باز کنید و به اطرافتون خوب توجه کنید کار هایو که می خواین و حس می کنید درسته رو انجام بدین و با کسانی مشورت کنید که از شادی شما شاد می شن و از ناراحتی شما ناراحت در درجه اول پدر و مادر اگه این انسان های فوق العاده نبودند با کسانی که دلیلی برای حسادت کردن و دردسر درست کردن برای شما نخواهند داشت مشورت کنید این آدما اطرافتون زیادن نگران نباشید چون شما گوجه فرنگی نیستید که سر بوته سبز شده باشید انسانید و دارای خانواده !

با دقت اینایو که نوشتم خوندید؟ حالا لطفآ به همش خوب فکر کنید هیش نخواستم قدرت نمایی کنم من نه تحصیلات آنچنانی دارم و نه شاخ دارم که شما ندارید و نه دم من یه انسانم اینام تجربه هامه البته یه بخش کوچیک از تجربه هامو نوشتم اینجا بلکه یه عده اشتباهات منو نکنن و اینا بتونه کمکشون کنه هرچند کمک ناچیزی باشه واسشون .

.سحر.