خدایا . . . !!!





خدایا کفر نمی‌گویم،


پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.


خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است



دکتر علی شریعتی

 

نظرات 4 + ارسال نظر
دختری با دامن حریر سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ http://www.patty.blogsky.com

سلام سحر جونم! خوبی؟
عزیزم اون ادرس باز نمیشه.همش صفحه خالی میشه:(
چیکارش کنم؟!
میخوای تو یک نظر برام بنویس! جای اینکه تو آدرس وب بزنی.باشه؟
من آپم.زوووود بیا

الان میام باشه آدرس رو هم میدم همونجا بهت

دختری با دامن حریر سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ

من اوووووووووووووووووووووووول شدم! دیدی؟:)

آره عزیزم

نوید*مهسا چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ق.ظ http://7272.blogfa.com

سلام دوسته من آپ جالبی بود خیلی باحال بود.

مرسی دوستان

shayan جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ب.ظ

سحر جان با نوشتن این شعر دست رو دلم گذاشتی....حمیرا از این شعر در یکی از آهنگ هایش به نام بهار استفاده کرده من روز ها و شب های بسیاری با قطعه گریستم....هرگز این را فراموش نخواهم کرد...ازت ممنونم که این شعر زیبای دکتر شریعتی رو گذاشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد